دوستان سلام.حدودا پنج ماه میشه متوجه خیانت همسرم شدم.در حد رابطه...بنا ب دلایلی نشد جدا بشم.خواستم ولی نشد.حالا مجبورم ب این زندگی ادامه بدم.یه دختر سیزده ماهه دارم.همسرم وقتی متوجه شد خیانتش و فهمیدم عذرخواهی کرد ولی چندروز بیشتر نگذشت ک ش وع ب آزار و اذیت کرد.حرفهای آزاردهنده میزنه.الانم شدیدا بچه میخاد.علت اصرارش و نمیفهمم.منم واقعا دارم نقش بازی میکنم.دیگه جایی تو دلم نداره.بشدت مخالف بچه هستم.الان گیجم.سردرگمم.چن تا تایپیک خیانت بود خوندم یاد خیانت شوهرم افتادم.اون زن و خونه هم آورده بود .رو تختم....زنی ک بچمو بغل میکرد با من مهربون بود..دارم دیوونه میشم...حتی نمیدونم الان چی باید بنویسم اصلا چرا تایپیک زدم...صرفا جهت درددل...خیلی ناراحتم
می گویند لیاقتت را نداشت...نمی دانند که تو فقط دوستم نداشته ای...
خیلی ناراحت شدم ان شاءالله ک ب آرامش برسی عزیزم خیییییلی سخته
سعی کن برای خودت زندگی کنی فکر کن یه خدمه است ک باید خرجتو بده و خواسته هاتو برآورده کن به خودت برس مرتب برو آرایشگاه موهاتو رنگ کن کارایی رو انجام بده ک خوشحالت میکنه لباسای خوب بوش ب پوستت برس ورزش برو
میدونم انجام این کارا با یه بچه و یه دل ناآروم سخته اما تلاش کن انجام بدی چون روحیت عوض میشه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
خدا بهت صبر بده عزیزم .ادامه زندگی این مدلی خیلی سخته .حتی اگر خواستی جدا بشی بزار بچت بزرگتر بشه.راستی چرا ب خانواده شوهرت اعتراض نمیکنی
مامانم همیشه میگه تا وقتی یکیو پیدا نکردی که برات مثل بچهت باشه نرو توی رابطه، ازدواج!یه بار که پرسیدم یعنی چی، گفت یعنی مثل بچه ای که از گوشت و پوست و استخون خودته باشه برات، نه خوبشو، نه بدشو، نه خوشگلشو، نه زشتشو، نه داراشو، نه فقیرشو حاضر نباشی با کس دیگهای عوض کنی، هر عیب و ایرادیم که داشته باشه دلت نخواد یکی بهترشو بیاری به جاش، چون برات بهترینه در هر حالتی...وقتی ازدواج کن که مطمئن باشی میتونی توی سختیا، نداریا، مریضیا، گرفتاریا مثل یه مادر بمونی به پای آسمون ابری و آفتابی زندگیِ طرفت، گاهی عینک آفتابی بزنی، گاهیم چتر بگیری دستت!:))