نگو من یه بار رفتم بازار خیلی شلوغ بود فکر کنم دم عید بود منم تازه کلاس دفاع شخصی رفته بودم .بعد یه پسر پشت سرم نیومد .هی یه چیزی می خورد به با سنم
بعد من هی عصبی میشدم .یهو برگشتم یه کف گرگی وحشتناک زدم بهش
بعد دیدم بیچاره یه گونی دستش بود .بینی ش خون اومد ولی بیچاره چیزی نگفت
بعد همون بیچاره چند سال بعد پسر عمو شوهرم از آب اومد
این اتفاق برای چند سال قبل ازدواج ه