راهنمایی بودم ، تو آپارتمانی زندگی میکردیم که دختر همسایه طبقه پایینمون همسن خودم بود و باهم خیلی جور بودیم و یک مدرسه میرفتیم و همش پیش هم بودیم
حتی خیلی از شبا یا اون خونه ما میخوابید یا من میرفتم پیش اون
باباش رو سر و صدا و خواب حساس بود و شبایی که خونه اونا بودیم بیشتر مراعات میکردیم نخندیم
توی اون سن عاشق فیلما و ماجراهای ترسناک بودیم و یچیزایی درباره روشای احضار روح دیده و خونده بودیم و یه کتاب هم پیدا کرده بودیم در این خصوص خلاصه که یشب من رفتم خونه اونا و گفتیم امتحان کنیم ببینیم موفق میشیم یا نه طبق کتاب پیش رفتیم تمام مراحلو بعدش هرچی سوال کردیم اگر روحی هست نشونه ای بده هیچی که هیچی گفتیم نشده بابا الکیه گرفتیم بخوابیم
در اتاقو باز گذاشتیم و همینطور پنجره اتاق رو که باد خنک بیاد
پرده اتاق کرکره بود
داشت خوابم میرفت که دیدم دوستم میگه پرده رو ببین! نگاه کردم دیدم یه سایه شبیه به یه سرباز افتاده رو پرده که انگار هی داره رژه میره و سایش رو پردست باهم پاشدیم رفتیم پرده رو زدیم کنار گفتیم احتمالا از ساختمون روبرویی سایه کسی افتاده ولی کسی نبود اومدیم تو جامون دیدیم بازم هست و انگار کلافه بود میرفت و میومد بعد پرده تکون خورد با یه باد و در اتاق محکم کوبیده شد بهم که ما گفتیم الان باباش میاد جفتمونو دعوا میکنه ولی خبری نشد ! چون فرداش کسی صدای درو نشنیده بود درصورتیکه غیر ممکنه بود صدای به اون محکمی رو کسی نشنوه
جفتمون ترسیده بودیم واقعا و بغض کرده بودیم بعد یکیمون سوره ناس رو خوند و یکیمون فاتحه فرستاد هول شده بودیم و ازش خواستیم اگر واقعا روحه بره یدفعه پرده اتاق ثابت شد و دیگه اون سایه رو ندیدیم
هنوز که هنوزه با خودم میگم یعنی واقعا اونشب ما با اون کتاب تونسته بودیم کاری کنیم ! …
چون واقعا توهم نبود و همه چیز واقعی و عجیب بود