خواهرزادش با باباش امروز صبح رفتن اونجا پیش شوهرم بعد بابای اون بچه داشته برمیگشته شوهرم بهم میگه پس محمد بمونه غروب بابا ومامانش دوباره باهم میان ویلا میبرنش بچه هم اونجا میمونه پیش شوهرم بعد من خونه بودم حالا خواهرشوهرم غروب برنمیگرده ویلا بچش اونجا موندگار میشه شوهرم بهم گفت تو بیا دنبال بچه ببرتش خونشون بعد دوباره خودت برگرد حالا فکر کن فاصله بابل تا بابلسر نیم ساعته من کلی غر زدم اخر قبول کردم ک برم
آرزو کن که آن اتفاق قشنگ بیافتد✨رویا ببارد🌦دختران برقصند💃 قند باشد🧁بوسه باشد💋خدا بخندد🤍به خاطر ما که کاری نکردهیم💚🤞🏻من تا آن روز چشم به در خواهم دوخت🕊