هرسال مثامشب شب پیشوازماه رمضون مامان بابام روزه میگرفتن من ی جعبه شیرینی یا زولبیا بامیه میگرفتممیومدمخونشونبراشون افطار درست میکردم باباممیرفت مسجد انقد منتظر میموندیم تا بیاد بعد همه باهم افطار کنیم تااخر ماه رمضون همش سعی میکردم بیام باهمباشیم افطار انقد توخونمون ماه رمضون مهمه دم افطار هی رنگ ب باباممیزدماومدی گوجه بخر این وبخر اون وبخر بهش میگفتیم تودیگه دیابتت اذیتت میکنه هرکار کنی امسال نمیزاریم روزه بگیری لجمیکرد من روزمومیگیرم ما قسممیخوردیم نمیذاریم ضعیف میشی اذیت میشی نمیدونستیماصلا قرار نیست باشه ماه رمضون دبگه هرچیم منتظر بمونیم باهمافطار کنیم نیست که بیاد خدا بمیرم براش دلمتنگه براش بخدا دارم میمیرم برا ی لحظه زنگش بزنم مث همیشه بگم سلام عشقم بگه جان دخترم خدایا دلمداره میترکه از وقتی رفته بابام همه مناسبتا پشت همداره میادتیر اخرش ماه رمضونوعید😭