فردا سالگرد پدربزرگشه
قرار از صبح ساعت ۷ بره شبم بمونه منم تنها میمونم خونه چند باری لفظی گفت اگه ناراحتی یا میترسی نرم منم گفتم نه برم الآنم خوابه
نمی خوام بره تایفه مامانش بازن دختر خاله هاش دختر دایی هاش
نگین حساسی فعلانی اصلا حساس نیستم
( ی بار رفته بودیم خونه مامان بزرگش خالش هی دستشو میآورد ب پاهای شوهرم دستش خورد ب اونجای شوهرم ب خنده گفت ای وای ببخشید دستم خورد شوشولت ) منم همینجوری نگا کردم یا وقتی بچه بوده شوهرم مثلا ۴ ۵ ساله بوده خالش یا مامانش الکی اونجاشو مینداختن دهنشون شوهرم الکی مثلا بچه اس کیف کنه
یا با خواهرش اینا شوخی های جنسی میکنه
منم نباشم رسماً با همه رابطه داره
نمی خوام بره
اینجوری میشه زده میشم دلم نمی خواد 🙂