لطفاً فقط کسانی که عزیزی از دست دادن بیان🖤

ببین کاملااااا میفهممت.مثل یه باتلاقی میمونه ک فقط داری دست و پا میزنی نجاتم پیدا نمیکنی.مال من بیشتر از پنج ساله میگذره که دارم اینو بهت میگم تا یکسال اول که ادم داغونه فکرش

بعد تا سه چهار سال حال بد

ولی هیچییییی کمکت نمیکنه مگه اینکه یه کار جدید شروع کنی.ی مهارتی که دوستش داری و وقتی انجام میدی از زمان و مکان فکرت درمیاد.چیزی که گذر زمانو حس نکنی باهاش.من خودمو میکشم و غرق میکنم تو کار بعد شبا هرشب با گریه میخوابم.بعد اون هیچ وقت از ته دل نخندیدم هیچ وقت

دارم میسوزم

در حد مرگ دارم میسوزم

اما چرا هنوز نَمُردم از داغِ عزیزترینم🖤

هنوز یکسال نشده.

میعادگاه عزیزقلبم یه استان دیگست،

از داغِش 

روحیه و رمق و نفسِ حرکت کردن ندارم

موندم اگههه

آخرین پنج شنبه ی این سال سیاهو

 نتونم برم زیارت میعادگاهش 

چی؟

ووای چقد مث هم فکر می کنیم....

منم نسبت به اعتقاداتم سرد شدم

انگار توقع داشتم یه کاری برام بکنن....

من که انقد ساده و رو راست عاشق اهل بیت بودم و دنبال توحید و این حرفا بودم....

تو این مدت انقد از این ناحیه و آدم هایی که دنبال روشون بودم بی توجهی دیدم که کلا سرد شدم به این چیز ها.... البته ظاهری نه، باطنم سرد و یخ شده

نه نه میبیننت عزیزم مطمین باش.من هر وقت خیلی درد کشیدم تو خواب اومدن و کلی غصمو خوردن.حتی حرفلتم میشنون.به خدا قسم سالش که میشه من به خودم یاداوری نمیکنم که سالشه.خودش میاد تو خوابم بهم میگه خیرات کن برام.من ی بار کاری ازم خواست براش نکردم از حال بد.سه بار اومد به خوابم و وقتی انجام دادم دیگه نیومد.هر وقت غمگینم ب خواب کسی از اقوام میاد و میگه حواستون به سارا باشه

آخ گفتی...

 خنده از ته دل.... دلخوشی..... دلگرمی.... هیچی

اونا زندن میبینیم اون دنیا

فقط جاشون عوض شده

اصلا دیگه فکر نمی کنم خواب ها راست بگن....

منم عزیز از دست دادم هنوزم داغم مثل لحظه اوله، درکت میکنم من حتی نمیگم میخام برم بهشت فلان یا قبرستون میگم میخام برم دیدن عزیزم یک سال و نیم مشکی پوشیدم بخاطر ی اتفاق مشکیمو در آوردم گاهی وقتا میگم باید تا آخر عمرم سیاه پوش میموندم، من بلند بلند گریه میکنم زجه میزنم گاهی وقتا میزنم توی سرم، خدا به هممون صبر بده 😭😭😭

😔😔😔

از الان وقتی تو ذهنم میاد

پنج شنبه آخر سال یعنی چی🖤و آدما میرن عزیزان آسمونیشون رو سر میزنن وااااای

حالم بدتررررر میشه

تپش قلبم بالاترز همیشه میره

الان که راجع به حس و حال این روزگاره سیاهم

دارم تایپ میکنم

صدای قلبمو میشنوم سنگین میکوبه تو سینم

انگار میخواد قلبم از دهنم دربیاد

به هر سختی بود فکر کردم اینجا یذره از حس و حال جهنمیم بگم شاید ذره ایی آروم شم 

ولی نشدم

دروغه میگن درد و دل کن سبک شی

دروغه میگن خاک سرده 

دروغه 

ما ۳ ساله همه مناسبتا اونجا هستیم سال تحویل هر ساعتی باش ما سفره هفتسین رو‌اونجا میندازیم ما که عید نداریم اما چون عزیزترینام خیلی به مناسبتا اهمیت میدادن ما هم میریم، بعضی وقتا دلمون میگیره نصف شب میریم شمع روشن میکنیم، روزای جمعه صبح زود میریم دعای ندبه میخونیم و بعدشم همونجا صبحونه میخوریم و ظهر برمیگردیم ما از خونه موندن بیزاریم دوست داریم همش اونجا باشیم😭😭