بهم گفت هری بزن از خونه بیرون

چون شوهرم خونه مون رو فروخت با داییش یه کاری شروع کنه اون زمانم خیلی تلاش کردم نذارم ولی گفت نمیبرمت خونه پدرم میریم اجاره نشینی ...اما بعد چندماه شرایط درهم پیچید مجبور شدیم بیایم اینجا .

من سه تا بچه دارم به خاطر اینها گفتم چقدر بجنگم چقدر دعوا تو خونه باشه ...

اما لیاقت ندارن ...ای کاش پام میشکست نمیومدم

نصفش مال اینه نصفش مال اونه .اما شوهرم میگه من این خونه رو ساختم انقدر حمالی کردم حالا بهم میگن بزن بیرون انصاف نیست

نمیزنم .

اما بچه کوچیکه رو پدرشوهرم خیلی دوسش داره میاد میبره روزی یکی دوبار پایین 

دلم میخواد نذارم اما نمیشه 

شوهرمم خیلی سرد شده با مامانش 

بخداخیلی بدذاته مادرش ،ده بار شوهرم باهاشدعوا کرده سر کارهاش .من عروسم اونکه پسرشه هم ازش دلخور و ناراحته همیشه

بگم باور نمیکنی ...

ماجراش طولانیه .من وخواهرشوهرم بچه هامون همسنن من سه تا دارم اون یکی ،اولیش با اولی من همسن هست.

بعد مادرشوهرم بچه های منو نمیخواد فقط بچه اونو میخواد .

انقدرررر تبعیض میذاره تو فامیل حتی زنهای مسن و پیر هم متوجه شدن و مسخره میکنن.

بچه های من همه یه طرف اون یه طرف.

بعد تمام مدت انتظار داره ما حمالی بچه اونو بکنیم ،مامانش هم محل نمیده هرجا بریم میندازنش گردن ما.

ولی اگه ما بگیم بچه مونو یه جا ببر میگه من حوصله بچه خودمم ندارم و نمیبره .

بخدا شوهرمن خیلییییی بهش خوبی کرده و انقدر به شوهرم مدیونه حدنداره ولی باورمیکنی ده ساله یکبارررر تاحالا مارو دعوت نکرده تو خونه اش یه شام بخوریم ؟

اون روزم مازرشوهرم به شوهرم گفت بچه خواهرتم بابچه هات ببر شهربازی شوهرمم گفت خب مامانش باید بیاد من نمیتونم یه نفری کنترلشون کنم.

گفت شما فقط انتظارداید من کارای اونو بکنم خودش برا ما چکارکرده مگه.

یهو مادرشوهرم نظرمنو پرسید.منم گفتم خب اگه این ده تا کاربرای اون بکنه اون شاید دوبار انجام بده.همینو گفتم فقط .که شروع کرد فحاشی

چندتا دعوای سخت کردم نشد

الان پشیمونه داره سخت کارمیکنه جبران کنه 

ولی من یک روز موندن اینجا هم عذابه برام

اصلا دلم نمیخواد ببینمش .ببین چه کرده شوهرم میگه حق داری اصلا نخوای ببینیش ..

تو راه پله ممکنه ببینمش 

انقدر متنفرم ازش میبینمش عصبی میشم

شوهرم میگه فقط سلام کن 

اما همونم سخته برام دلم نمیخواد یه کلمه صحبت کنم

ناراحت میشه .اصلا نمیشه بگم .شوهرمم یکبار گفت نبرش پایین مامان  منت میذاره بعد سرمون که دوساعت بچه را گرفته ما محتاج نیستیم بچه مونو نگه داره.

گفت نه من خودم نگهش میدارم چکار با اون دارم 

مادرشوهرم اگه یکساعت بچه را نگه داشت یک سال منت میذاره ولی تمام کارهای بچه دخترشو میکنه وظبفه خودش میدونه 

کلا نوه پسر ارزش نداره تو فرهنگ نداشته شون

اما پدرشوهرم بچه هامو ازته دل میخواد 

خودش نظرمو پرسید یه جمله جواب دلدم شروع کرد سلیطه بازی 

بسیار پاچه پاره و بی وجدانه 

هرچی لایق خودش بود گفت حتی پسر و شوهر خودشم طرفشو ندارن 

اجاره نمیکنه میگه باید صبرکنی پولام جمع بشه فرصت بدی 

میگه نمیرم اجاره نشینی 

به خاطرهمین خواستم برم خونه بابام 

که مجبور بشه خونه اجاره کنه

حتی بابام گفت پول پیشم خودممیدم ،میگه نه یا میخریم میریم یا نه