میدونی اینکه چی هست مهم نیست،اینکه دروغ گفته تمام سالها،اینکه ممکنه هر چیزی رو راحت دروغ گفته باشه،این بی اعتمادی منو روانی کرده
اینم بگم کسیکه سیگار و ویپ میکشه مطمعن باش طعم بقیه مواد هم چشیده
جامعه بد شده همه همه چیز براشون عادی شده،
تصور اینکه چطور این زهرماری رو دستش میگیره وقتی میدونه من تنفر دارم ازش،اون لحظه چطور به من فکر نکرده
یعنی یکبار پسرم اومد گفت دیدم بابام سیگار کشیده،وسط سفر اونم بین فامیلای خودم بودیم،همونجا زانوم سست شد لال شدم حدود ۱۲ساعت سکوت مطلق بودم فقط اشک می ریختم
خواستم بدونی تا چه اندازه از این زهرماری بدم میاد و فوبیای منم تو دست عزیزانم ببینم