من همش خونه ام فقط یه پارک سر خیابونمون هست جدیداگاهی دخترم میبرم بازی کنه خودمم یکم حالم بهتر میشه 27 سالمه بعد الان مامانم زنگ زد کجایی گفتم دخترم اوردم پارک یکم بازی کنه گفت وای این وقت ظهر زود برگرد خونه معتادی یکی بهت تیکه بندازه نرو دیگه بهم بدجور برخورد گفتم مگه من بچه ام من هرروز میارمش هیچی نمیشه قهر کرد گوشی قطع کرد همیشه همینه تو همه کارای من دخالت میکنه ابجیم مجرده ماشینم زیرپاشه همه جا تو شهر شلوغ هم تنها میره هجدع سالشع مامانم هیچی بهش نمیگه به من با این سنم گیر میده چجوری باهاش رفتار کنم از این به بعد
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید
حق باهات هست ها ولی دلخوری نداره اونم نگرانه چون بچه کوچیک داری وگرنه اگه گیر بود به آبجیتم گیر میداد
الانم که سر ظهر نیست بازم بسته به شهر و محلتون داره
برای همه آرزوی آرامش دارم ....در قضاوت کردن احتیاط کنیدزمین به طرز عجیبی گرده تجربش میکنی خودت نه عزیزت دیدم که میگم .............من وفادارترین آدما رو دیدم که خیانت کردن.باهوشترین آدما رو دیدم که فریب خوردن.صادقترین آدما رو دیدم که دروغ گفتن. مهربونترین آدما رو دیدم که دل شکستن. قویترین آدما رو دیدم که کم آوردن.بالغترین آدما رو دیدم که بچگانه رفتار کردن.و از همهی اینها متوجه شدم هیچ بد و خوب مطلقی وجود نداره، همه ممکنه اشتباه کنن و هیچ چیز از هیچ کس بعید