ظهر حدودا ساعت ۱ و نیم اینا بود که خوابیدم
خواب دیدم که با مامانم و بابام و چند نفر دیگه که صورتشون مشخص نبود میریم شهری که یکی از اعضای خانوادمون خاکه اونجا بودیم که تشیع جنازه یکی بود ولی خب نمیدونم کی
تابلو زده بود غسالخانه من هی نزدیک میشدم به اونجا
تا جایی که کلا انگار تو اون شهر نبودم و اومده بودم قبرستون شهر خودمون دیدم دونفر وایسادن پیش یه قبر یکیشون صورتش نورانی بود داشت سجده میکرد سر اون قبر این صحنه رو که دیدم دوباره انگار یهویی برگشتم به قبرستون اون یکی شهر که تو حیاطش انگار دانشگاه بود و انگار از اسیری آزاد شدم
دیدم که مامان بابام با ماشینمون دارن از اونجا خارج میشن و مامانم هی میگه دخترم نیست زنگ بزنم سر گوشیش دنبال منن منم میدوم دنبالشون ولی اونا خارج شدن زنگ میزنم به مامانم وایسن من پشت سرتونم نرید تا من بیام
بابام دنده عقب میگیره میاد عقب که یهو یه نفر بابامو میگیره زیر فحش میگه من طالبانم😐 تو نمیتونی توهین کنی به من در صورتی که بابام هیچی نگفته بود و بعد با وساطت بقیه چیزی نمیشه
بعد من میرم تو ماشین بشینم که یهو گوشیم زنگ میخوره بیدار میشم ادامه خوابو نمیبینم😐😐😐
تو عمرم عجیب ترین خوابی که دیدم این بود
این مدت همش خوابای عجیب میبینم که همشون تو قبرستونم یا به یه صورتی به قبرستونم ارتباط داره
هفته قبل هم خواب دیدم که تو قبرستونم عزرائیل هی میاد سمتم که من فرار میکنم و اونم میوفته دنبالم
وسط همه خواب ها هم گوشیم زنگ میخوره بیدار میشم
🫠🫠🫠 کسی میدونه چرا اینجوری میشم؟