از یه طرف داره سنم بالا میره
نمیزارن طعم خوشبختی بچشم آزاد باشم مستقل بشم
وقتی زیاد میخندم بدشون میاد عیب میدونن
نمیزارن با دوستام وقت بیشتر بگذرونن
از یه طرف داداشم مثل بختک توی زندگیم ن زنشو ور میداره بره سر خونه زندگیش ن از خونه بیرون میره
۳۰ سال همش توی خونه بوده داداشم تا بود منو ابجیمو اذیت کرد خوودش همه گهی خورد تا بود سخت گیری کرد
خوده بابام انقد بلا سرمون نیاورد ک این آورد
تو خونه ب مامانم فوش میده بی احترامی میکنه
ولش کنی بلند میشه مارو میزنه
اما برای زنش خوبه قربون صدقش میره همه جا میبرش
دارم چل میشم یا من جام باید تو این خونه باشه یا این
دلم میخواد بمیرم یا اون بمیره راحت شم از این زندگی کوفتی