یاد یه چیزی افتادم
میگن یه خانمی یه مار خونگی داشته که خیلی وابستش بوده
هرروز بهش غذا میداده هرروز بغلش میکرده و بهش عشق میداده و بدون اون نمیتونسته زندگی کنه
روز ها میگذرن و خانم متوجه میشه که مارش دیگه عین قبل نیست و درست و حسابی غذا نمیخوره و به خانم بی محلی میکنه
خانمه تصمیم میگیره ببرتش پیش دامپزشک معالجش کنه
میره همه چیزو به پزشک میگه و در نهایت پزشک بهش میگه آیا مارِ شما میاد پیش شما میخوابه و خودشو جمع میکنه و دوباره باز میکنه؟ خانمه میگه بله بله دقیقاً همین رفتارا رو داره فک کنم مریض شده و دل پیچه داره
پزشک میگه مارِ شما نه مریضه نه افسرده و نه هیچ چیز دیگه ای
مارِ شما داره خودشو آماده میکنه برای خوردنِ شما 😊
بخاطر همین چند روزه غذا نمیخوره و میاد پیش شما حجم معده ی خودشو اندازه میگیره تا ببینه اگه چند روز غذا نخوره میتونه شما رو بخوره.......✔️
همینقدر تلخ و غم انگیز......🖤
جای حیوانات تو طبیعته نه تو خونه