سرما خورده بعد حالش زیاد خوب نیست اومده بود خونمون بعد اومد کنارم نشست منم برگشتم بهش گفتم عزیزم میشه بری اون طرف تر ماسکتم بزنی کسی ازت نگیره قیافه گرفت رفت اون طرف دور ترین جای خونه نشست
رفت سره گوشیش همیشه هروقت میومد هیچوقت سره گوشیش نمیرفت صحبت میکرد الان سکوت مطلق مامانم بابام اومد گفتن چیزی شده منم یه لبخند زدم گفتم نه چیزی نیست
بهش گفتم زشته این کارت چیه برگشت با لحن خیلیی بدی گفت برو اون طرف کنار من نشین یه موقع ازم نگیری
بخدا من منظور بدی نداشتم به خودشم گفتم ولی الان همش خودشو گرفت
خسته شدم هرچی میشه قهر میکنه