بچه ها چند روز پیش یه خواستگار اومد خونمون خیلی مهربون و کیوت بود به شدت خوش قیافه ، با مامانش اومده بود خیلی به دلم نشست هم چهرش هم نوع رفتارش
بعد از صحبت و خوشو بش شمارمو ازم گرفت خواست باهام قرار بزاره منم قبول کردم
دو روز پیش تنهایی رفتیم شهربازی و بهترین روزم بود تاحالا اینقدر خوشحال نبودم ... ولی یه چیزی ذهن منو درگیر کرد ، موقعه که بعد شهربازی رفتیم بیرون بردنتم رستوران ، میخواست یه چیزی بگه ولی استرس داشت ، من متوجه شدم یه حرفی تو دلشه بهش گفتم چی شده با هزار نوع استرس گفت بچه گی خیلی سختی داشته و فقیر بودن و مامانش سرپرست خونه بوده بخاطر همون سخت درس خونده و کنکور داده تا شغل خوبی پیدا کنه تا به مامانش کمک کنه و کار های مامانشو جبران کنه بهم گفت دنبال کسی میگرده که پیش مامانش باشه و درکش کنه دوستش داشته باشه ، و گفت از نصف بیشتر حقوقشو به مامانش میده چون مامانش دیگه توانایی کار کردن نداره ، خیلی رو مامانش حساسه و خیلی دوستش داره ،
الان گیر کردم ، از همه شنیدم مادر شوهر بد ، مزخرفه .... نمیدونم قبولش کنم یا نه ، شما جای من بودین چیکار میکردین ؟! ولی خیلی پسر آروم و خوش قلبی نمیدونم چه کنممم