دلم میخاد بمیرم
انقد بخاطرش تحقیر شدم انقد بخاطرش عذاب کشیدم و انقد کتک خوردم
ولی بازم دوسش دارم و فک میکنم دوسم داره اما
یه چند هفته ای باهام سرد حرف میزنم میگم اگه منو نمیخای بگو تکلیف منو روشن کن
میپیچونع میگه میشه بحث نکنی باهام به اندازه کافی..دیگه ادامه نمیده
آخه شما بگین مگه من باهاش چیکا کردم پای همه گند کاریاش موندم اما بازم باهام سرده دلم برا قبلنا مون تنگ شده تا وقتی داداشم نفهمید همه چی عالی بود اما وقتی فهمیده ما جدا شدیم و بعد هشت ماه دوباره باهم حرف زدیم خیلی خوب بود اما نمیدونم این چند هفته چش شده
و الآنم رابطه نداریم فقد فقد ماهی یه بار بهش پیام میدم که حالشو بپرسم و اون وعده ازدواج داده البته ناگفته نماند مامانش دختر داداششو میخاد نه منو
اینا رو گفتم که یکم سبک شم آخه هیچکسو به غیر شماها ندارم
و الآنم فقد دلم میخاد بمیرم
کاش خودکشی گناه نبود