۲۸خوبه
من ۱۶سالگی ازدواج مردم اصلا راصی نیست هرچیزی به وقتش قشنگه
منکه هیچی از زندگی نفهمیدم وقتی که باید بادوستام بازی میکردمو میگشتم و درس میخوندم ،استرس داشتم که غذام نسوزه برنجم شفته نشه جاریم بهم بخنده مادرشوهرم سرزده نیاد خونه بهم ریخته باشه
یا وقتی که باید وارد دانشگاه می شدم و تو فکر انتخاب رشته باسمو توفکر تیپ اون موقع من باردار بودمو جفت پایین و استراحت مطلقو بعدشم زایمان طبیعی و بچه داری و شیردهی و شب نخوابی ،وبعدش که باید جشن فارغ تحصیلیمو میگرفتم بازم بچه دومو همون روال بعلاوه بب پولیو بدبختی
والان که دیگه باید خواستگار دیگه راه میدادم دبگه سنم مناسب بود
اما الانم درگیره درس ومشق بچه ها و استری و مشکلات و خلاقه ریزش مو چروک زیره چشم و بدن مریض و استخون درد