2777
2789
عنوان

غزل 183 حافظ

41 بازدید | 0 پست


دوش وقتِ سَحَر از غُصه نجاتم دادند

واندر آن ظلمتِ شب آبِ حیاتم دادند


بیخود از شَعْشَعِهٔ پرتوِ ذاتم کردند

باده از جامِ تَجَلّیِ صفاتم دادند


چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی

آن شبِ قدر که این تازه براتم دادند


بعد از این رویِ من و آینهٔ وصفِ جمال

که در آن جا خبر از جلوهٔ ذاتم دادند


من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب؟

مستحق بودم و این‌ها به زکاتم دادند


هاتف آن روز به من مژدهٔ این دولت داد

که بِدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند


این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد

اجرِ صبریست کز آن شاخِ نباتم دادند


همّتِ حافظ و انفاسِ سحرخیزان بود

که ز بندِ غمِ ایّام نجاتم دادند



ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز