بچه ها دیگه خسته شدم گاهی میگم واقعا طلاق بگیرم راحت شم شوهرم خوبه ها اما درجواب گوه خوریا خونوادش هیچی نمیگه رفتن مسافرت برای من لباس دست دوم گرفتن شوهرم پولشو داده اینا به اسم خودشون زدن ازهمون اول چون انتخاب اینا نبودم دقم دادن الانم اومدن هی میگن اومدیم پسرمونو بببنیم یا حتی سلامم نکردن بهم هی چپ و چپ نگاه میکنن من اوایل خیلی خوب بودم باهاشون ولی دیدم هی بدی میکنن یکی دیگه رو میخان بگیرن برا شوهرم ولی شوهر مهربون من اینا حالیش نیست اصلا به منظور نمیگیره اینارو دیگه واقعا خسته شدم حالم ازشون بهم میخوره دلم میخا بمیرم احساس کم بودن بهم دست میده