بچه ها دیگه خسته شدم گاهی میگم واقعا طلاق بگیرم راحت شم شوهرم خوبه ها اما درجواب گوه خوریا خونوادش هیچی نمیگه رفتن مسافرت برای من لباس دست دوم گرفتن شوهرم پولشو داده اینا به اسم خودشون زدن ازهمون اول چون انتخاب اینا نبودم دقم دادن الانم اومدن هی میگن اومدیم پسرمونو بببنیم یا حتی سلامم نکردن بهم هی چپ و چپ نگاه میکنن من اوایل خیلی خوب بودم باهاشون ولی دیدم هی بدی میکنن یکی دیگه رو میخان بگیرن برا شوهرم ولی شوهر مهربون من اینا حالیش نیست اصلا به منظور نمیگیره اینارو دیگه واقعا خسته شدم حالم ازشون بهم میخوره دلم میخا بمیرم احساس کم بودن بهم دست میده
شوهرمم وقتی مثل خودشون باهاشون رفتار میکنم میگه چرا اینجوری رفتار کردی یه لباس چند دست پوش برام خریدن که کل پارچش پرز پرز شده منم فقط گفتم ممنون شوهرم میگه چرا فقط گفتی ممنون
به خداااا ماحق نداریم کوچک ترین بی احترامی بکنیم ولی بقیه هر بی احترامی دلشون بخواد میتونن به ما بکن ...
آره واقعا جوریه که دختر خواهر شوهرم که ۱۳ سالشه وقتی منو میبینه یه سلام نمیکنه بعد مث مامانش چپ چپ نگاه میکنه امیدوار این روز شهادت هستم که یه بخت بد گیرش بیاد که حال منو بفهمن