دیروز رفته بودیمخونه مادر بزرگم
دیدم طبق معمول لنگ تا لنگ دراز کشیده رو مبل و میگه :بیا جی تی ای بازی کنیم.
منم گفتم باشد🙄 بعد چند دقیقهبازی گفتم من می رم آب بخورم گفت برو.
آشپزخونه مادر بزرگم تو حیاطه و از شانس من هیچ کسی اونجا نبود.
داشتمآب میخوردم که
دیدم یه دفعه دوتا دست کمرم رو میگیره.
من پریدم اون طرفتر دیدم داره میگه ببین من یه چیزی رو باید بهت بگم گفتم بگو من در این حال یه ماهیتابه دستم بود که اگه اومد...
گفت من دوست دارم
منم گفتم چرت و پرت نگو مسخره بیا بریم بازی کنیم گفت نه به خدا واقعا دوست دارم
این خودش سابقش خرابه فکر می کنه من گول می خورم🙄🙄🙄🙄🙄🙄