دبیر ریاضی مرد

  واقعا دیگه نمیشه به هیچکس اعتماد کرد.. دوستم نزدیک به یک ماه مدرسه نیومد و من هر راه ارتباطی که فکرش رو کنید امتحان کردم...حتی رفتم خونشون که البته کسی نبود ....از همسایه ها پرسیدم ...گفتن رفتن مسافرت ...اینا....که من تعجب کردم...چون رفیق صمیمی هستیم و کلا از هم روزانه خبر داریم یا بیشتر اوقات پیش همیم ..و این رو که همسایه گفت بیشتر نگران شدم ....حدودا 3 یا 4 روز بعد یعنی همین دیروز باهام تماس گرفته بود و زیاد حال روحیش تعریفی نداشت...رفتم اونجا یه ساعت تو بغلم فقط داشت گریه میکرد...گفت من یه ماه پیش رفتم کلاس خصوصی پیش دبیر ریاضی مدرسمون و اون بهم ت.ج.ا.و.ز کرد...یعنی من هاج و واج داشتم نگاهش میکردم و گفت به همسایه ها الکی گفتیم داریم میریم مسافرت و گفت من در واقع رفتم خونه خالم و اونجا ههم تحت نظر پزشک روان پزشک بودم...الان هم قرار نیست برگردم کلا میخوام برای زندگی برم یه شهر دیگه و اومدم خداحافظی و از این داستانا... و کلی صحبت دیگه...و اونجا من تازه فهمیدم..چرا دبیر مدرسمون عوض شد...خودش دیگه نیومد به قولی فلنگ رو بست... به قدری حالم گرفته و اینقدر به حال و روز رفیقم گریه کردم که حد نداره...خیلی حیف شد..اون رقیب و رفیق و خواهر و همه چیزم بود ولی الان دیگه هیچوقت نمیتونه اون ادم باشه....و کلا گفته قصد داره با همه قطع ارتباط کنه....و گفته دیگه میخواد بیخیال دانشگاه پزشکی و کلا ادامه تحصیل بشه...و هر چی هم بهش گفتم نکن پشیمون میشی ..زود عصبی میشد و باهام بحث میکرد..البته منم بهش حق دادم ..اتفاق خیلی بدی رو پشت سر داره میزاره...باید خودش تصمیم بگیره ...فقط امیدوارم در اینده بتونه زندگی خوبی داشته باشه...