دیشب رفتیم کافه برای بازی
چند باری رفتیم با یه دختری دوست شدیم
شوخ و دوست داشتنیه
اینم بگم منو همسرم جدای از زن و شوهر رفیقیم باهم
همیشه وقتی داریم بازی میکنیم همسرم موهای منو ناز میکنه یا دستمو میگیره یا بغلم میکنه برای همه دیگه عادی شده
دیشب یکی برگشت گفت عمرا اگر اتفاقی بیوفته تو بعد حلما زن بگیری اینقدر دوسش داری
همسر منم به شوخی گفت دوتای قبلیم همین فکرو میکردن و همه خندیدیم
وقتی بازی تموم شد اون دوستمون گفت حداقل حلما رو نمیکردی سومی میذاشتی سوگولی
گفت سوگولی همیشه هست ولی من حتی تو شوخیمم نمیگنجه بعد حلما کسی باشه
دختره برگشت گفت منم به عنوان چهارمی قبول میکنی!!!
همسرم گفت معلومه که نه
گفت چرا خرجمم خودم میدم خرج شما رو هم میدم تازه رو کرد به من گفت قبوله من هنگ کرده بودم اما ی لبخند زدم گفتم نه
همسرم گفت تو دخترمونی
برگشت گفت نه منو به دختری قبول نکنین من میخوام چهارمی باشم....
من چیزی نگفتم اما بنظرم از یه جایی به بعد دیگه شوخی نبود و خیلی رفتارش برام عجیب بود