چن روزه اومدم خونه پدرم چون خودم شهرستان بیشتر موندم به خاطر مادرم چون خیلی تنهاس و دوست داره بیشتر بمونم پدرم همش با بچه هام بدرفتاری میکنه و سرشون داد میزد و دعواشون میکرد چن بار بهش گفتم حق نداری با بچه هام اینجوری صحبت کنی اما بدتر کرد
از صب از ترسش همش با بچه هام دعوا کرد که بشینین ساکت باشین شیطونی نکنین
یک دثسه و یک پنج ساله
بعد شام که داشتم ظرفارو میشستم شروع کردن به شیطونی و بازی با هم پسر پنج سالم داشت میخندید و چند بار زد رو کلید برق و برقو خاموش روشن کرد پدرم از جا پرید حمله کرد سمتش یکی محکم زد پشتش و سرش دادو بیداد کرد
بچم طفلی اینقد ترسید و اصلن توقع همچین رفتاری رونداشت با ترس و غم اومد نشست تو اشپز خونه