گاهی دلت برای سادهترین و معمولیترین فراغتها و دلخوشیهای کوچکت تنگ میشود. برای بیخیال خندیدن و خوش بودن و بچگی کردن و آسوده چای نوشیدن. دلت تنگ میشود برای روزهایی که میدویدی و میرقصیدی و شادمانه روزگار میگذراندی، و غمت نبود که فردا چه میشود و تنها امروز را میشناختی و در همان ساعت و دقیقه و ثانیه زندگی میکردی، و ذوق میکردی از کمترینها و فراموش میکردی پیچیدگیهای دوران را و به حال خودت خوش بودی. گاهی دلت تنگ میشود برای روزهایی که کمتر میفهمیدی و دغدغههای کوچکتری داشتی، و چه میدانستی که قطار روزگار کجاست، که بخواهی از آن جا نمانی …