سلام،من خانواده ای پرجمعیت داشتم خونه ی پدریم همیشه شلوغ بود،درعرض ۴سال پدرم سکته کرد خونه ی پدریم روفروختن...برادرم جوونم ازدنیارفت بعدمادرم وپدرم فوت شدن...شوهرم خیلی بداخلاقه واصلامنودرک نمیکنه دلم برای آرامش خونه ی پدریم تنگ شده نمیدونم وقتی خیلی اذیتم میکنه و باهاش قهرمیشم کجابرم هیچ جاروندارم برم
عزیزم من و تو فرقی با هم نداریم منم پدر مادرم زنده ان اما ....در کل سرت درد نیاورم تا همین الان دارم بخاطر تنهاییم بی اراده گریه میکنم ،نمیدونم باید چکار کنم ،کجا برم ، فقط گریه میکنم و میگم یا غیاث المستغیثین
اخ داغ عزیز خیییلی سنگینه
منم بابام رفته پیش خدا😥😥😥
مادرم با من بده از بین سه فرزندی که داره منو همیشه ازار داده منم دیگه تحملش را و ندارم ، هر بار محبت کردم اون پسرش رو رو تخم چشمش میگذارم و من رو اضا با ه میدونم تو روم میگه کاش تو هم پسر بودی ، یکبار براش انگشتر خریدم بردم روز مادر تا نگاه کرد تو جمع گفت چقدر کوچیکه ، بعد برادرم دو تا انگشتر بدل براش خریده همیشه میندازه تو دستش میگه اینا رو پسرم گرفته ، دیگه حالم ازش بهم میخوره و مهرش تو دلم صفر شده
بازم میگم خدابرات حفظشون کنه مادرمنم همون داداشم که ۱۸سالگی فوت کرد روازهمه بیشتردوست داشت ته تغاری بودامااین باعث شده بودهمه ی ماخاهربرادرام دیوانه واردوسش داشته باشیم حیف که خیلی زودهردوشونوازدست دادیم،دیگرچه کسی چشم به راهم باشد قربان نگاه مهربانت مادر
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
25 ثانیه پیش
26 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
