منم دقیقا بخاطر همین الان حالم بشدت بده
حتی من ازدواج کردم. خودم دو تا بچه دارم
اما باز هم همیشه تمام فکرش به موفقیت اونها هست
مادرم رابطه من و خواهرمو با دروغگویی هاش خراب کرد و منو بده کرد.
از اونا هیچ انتظاری نداره. از من همیشه انتظار داره
اگه یه روزی با همسرم دعوام بشه از خوشحالی کلی ذوق میکنه.
بارها جلو من خواهرمو بغل کرده و بوسیده. و بهش حرفهای محبت آمیز زده. اما به من هیچ وقت نگفته حرف محبت آمیزی.
حتی بغلم نکرده. منو نبوسیده.
هم من ازدواج کردم و هم خواهرم.
از بچه گیم هیچ وقت حواسش نه به درس من بود. نه زمان به ازدواج من. بعدش هم زمان بارداری و زایمان هیچی.
یکبار نپرسید بیام خونت کمکت کنم الان که بارداری و حالت بد هست؟ یکبار نپرسید هوس چیزی کردی برات بپزم؟
برای من فقط اسمش مادر هست. یعنی منو زاییده و بهم غذا داده