اره،من خیلی از این فکرا میکنم. ولی الان ب همه هم گفتم ک من زایمون کردم، بعدش ک اومدم خونه هات ...
اطرافیان من پسر بزرگم چهار سالش بود کوچیک اومد برای اینکه بزرگه احساس تنهایی نکنه همه بیشتر به بزرگه توجه میکردن خودمم از بیمارستان مرخص شدم کلی هدیه ازقبل براش اماده کردم رفتم خونه دادم بش گفتم اینارو نی نی برات اورده
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
اره بچمو گذاشته بودم پیش خالم و رفتم برا زایمان اینقد دلتنگش بودم اولین بار بود ازش جدا بودم بعد زنگ میزد میگفت مامانی خوبی چیکاره کردن نی نیمون اومده قربون صداش برم الهی هنوز صداش تو گوشمه