شوهرم یه دوست داره
که خیلی اونو دوسداره😐
بعد هی میگه باهم بریم بیرون وقت بگذرونیم
وضع مالی هردومون یکیه ولی زن اون ولخرجی میریم بازار اون خرید میکنه من نمیخرم
باشوهرش مسخره میکنن که شما خسیسین
ما کلی بدهی داریم اصلا نمیتونیم ولخرجی کنیم
باهاشون به من خوش نمیگذره
رفتیم بیرون یه چیزی بخوریم معجون سفارش دادیم
بعد زن اون از اول تا آخر گفت این زیاده نمیتونیم بخوریم
دیگ منم معذب شدم نتونستم بخورم انداختیم بقیشو رفت🫠
یا رفتیم غذا بخوریم
من مثل آدم یه چی سفارش دادم و نشستم خوردم
اون همبرگر سفارش داد از اول تا آخر زر زد مزش بده دوسندارم شیرینه من گوشت دوسندارم
جالبه گوشت دوسنداره و همبر سفارش میده
من وقتی حرف نمیزنم حس میکنم میگن این هیچی حالیش نبست از هیچی ایراد نمیگیره معذب میشم یکم دیگ از غذام موند🥺🫠
هرچ بهونه میارم با اونا نریم شوهرم میگه بریم چون اونا ماشین ندارن واسه همین شوهرم میگ بااون بریم بگردیم ک تنها نباشن