با چه امیدی اومدم جلو دانشکده پزشکی
تا نیم ساعت از استرس حراست نمیدونستم چیکار کنم
فقط دوست داشتم برم تو و تصور کنم الان دانشجوی این رشته هستم
به دوستم زنگ زدم اون در حال درس خوندن بود چقدر ذوق زده شد وقتی گفتم الان جلوی کدوم دانشگاه هستم
کلی بهم امید داد که برم تو
ریلکس از جلو حراست رد شدم صدام زد گفت چیکار دارین
منم گفتم با دوستم کار دارم گفت زنگ بزن بیاد بیرون گفتم گوشیشو برنمیداره
گفت اسمش چیه حتی
منه شاسکول حتی دوساعت فک کردم تا یه اسم بیاد تو ذهنم قشنگ فهمید که دروغ میگم
بعدم نذاشت برم تو و برگشتم
یه حاله خاصی دارم پراز عذاب وجدان پراز ناراحتی
خیلی غمگینم اگه تو مطب دکتر نبودم قطعا با صدای بلند میزدم زیر گریه
اینارو گفتم که سال بعد برگردی و اینارو بخونی
امیدوارم عوض شی و درست
درستو بخونی وگرنه تا ابد همینجوری غمگینی
باید همت کنی و بخونی هیچی ناممکن نیس
فقط با این دله شکستم آرزو میکنم وقتی ساله دیگه اینارو میخونی با خنده بخونی بگی دیدی شد دیدی خدا چقد بزرگ بود
و به حاله الانت بخندی
💔🙂