درکت میکنم شدید
منم دایی مامانم که خیلیییییی دوسش دارم حالش خوب نیست و گوشه ی خونه بی جون افتاده
آخرین بار دو هفته پیش رفتیم عیادت تازه رفته بودیم شهرستان من از اولش بغض کرده بود آخه پاشو قطع کرده بودن
یهو خودش گفت مهسا عزیزم خجالت میکشی بیایی پیش دایی😭
نتونستم بگم نمیتونم بغضمو تحمل کنم
رفتم پیشش بوسم کرد منم بوسش کردم
همین که برگشتم سریع دویدم سمت حیاط تا تونستم گریه کردم
امروز از وفتی شنیدم دیکه امیدی نیست هزار بار مردم و زنده شدم