در اتاقاتو قفل کن
وقتی اون شعورش نمیکشه مراعات کنه، شما چرا نگرانیکه بهشون بر بخوره؟
من همین شرایط رو داشتم اما با بچه خواهرشوهرم، تو همه اتاقا میرفت، سر یخچال میرفت… مادرش هم به جای اینکه جمعش کنه میخندید میگفت بچم خونه داییش احساس راحتی میکنه
حالا منم میدیدم که فقط تو خونه ما اینطوری نیس، همه جا همین مدلیه
تا اینکه خودم شروع کردم، دیدم پدر مادرش که اینوتربیت نمیکنن، پس خودم شروع کنم… میدیدم کار زشت میکنه بهش تذکر میدادم… میرفت در اتاق خواب ما رو باز کنه، جلو پدر مادرش بهش میگفتم عزیزم مگه نمیدونی اتاق خواب خصوصیه؟ با مثلا بدون اجازه میرفت سر یخچال بهش میگفتم کارت قشنگ نیست، هر چی میخوای باید بگی زن دایی و دایی بهت بدن، آدم نباید بدون اجازه بره سر یخچال، یا مثلا میومد رو مبلا می پرید، منم خب تازه عروس بودم و وسایلام همه نو بودن، بهش میگفتم تو خونه ما بپر بپر روی مبل ممنوعه (همه اینا رو با مهربونی بهش میگفتم، اونم خداییش منو دوست داشت چون زیاد باهاش بازی میکردم و بهش بها میدادم، واسه همین خیلی وقتا گوش میکرد به حرفم )
یه جاهایی میدیدم که مامانش انگار بهش برمیخوره بخاطر حرفای من… ولی همین کارا و رفتارام به مرور باعث شد خواهرشوهرم یه کم به خودش بیاد… دیگه همون خواهرشوهر بیخیال از یه جایی به بعد خودش به بچش تذکر میداد و جلوشو میگرفت