دیشب حرف پدر شوهرم تا گفتم باردارم گفت اینم میوفته امشب با یه کیک اومدن خونمون ساعت 6اینا بود الان رفتن عکس کیکو میزارم من که تحویلشون گرفتم ولی دلم شکسته ازم معذرت خواهی کردن ولی زهرشون ریختن دیگه منم گفتم نه بابایی من خودم بخاطر یچیز دیگه زود رنج شدم و کلا خودمو زدم به یه راه دیگه چون نون و نمکشون خوردیم عکسشو الان میزارم