خانوما من چندماه پیش شوهر خواهرم سر دعواش با خواهرم بهم زنگ زد هرچی از دهنش در اومد گفت اینم بگم پسرخللم میشه منم چندین ماه تو خودم بودم و حالم بد بود چون مامان و خواهرم پشتم نبودن دیگه به خودم اومدم گفتم چرا باید بسوزم و بسازم فقط بی محل کنم دیگه گذشت از ده تا زنگ خواهرم فقط یکیشو جواب میدادم و زیاد برام مهم نبود تا چندروز پیش اومدم خونه پدرم امروز با مامانم بیرون بودیم برگشتیم دیدم شکهرش در خونه س بامن چشم تو چشم شد منم قشنگ رومو برگردوندم و رفتم مغازه سر کوچمون بعد ۲ ساعت دیدم خالم به مامانم زنگ رد به بهانه احوالمرسی فقط هم حال منو پرسید بنظرتون منظورش چی بود؟از بی محلی سوختن؟یا مثلا خواستن بگن ماهم هستیم...خالم سالی یبارم به مامانم زنگ نمیزنه