چند روز پیش خواهرشوهرمو دخترش آمدن شام خونمون مهمونی
من از صبح کارای مهمونی رو میکردم و چندجورسالاد و شامو
وقتی آمدن نشستن تا وقتی که رفتن
چیندن و بردن و آوردن و شستن و جابجا کردن و همه رو خودم تنهایی کردم
شوهرمم مثه بز نشسته بود انگار نه انگار اونام که دیگه هیچی
فرداش رفتم خونه مامانم تا شب صبحش که بیدار شدم شوهرم شروع کرد به داد و بیدادو فحش که چرا جارو نزدی
کار خدا ماشینش تو جاده خراب شد سرما برگشته بود خونه دوباره فحش و بدو بیراه عصر لباسهاشو شستم صبح که میخاسته بره نم داشته دوباره شروع کرده به فحش دادن و شلوار رو پرت کرده تو صورتم
حالم ازش بهم میخوره وقتی عصبی میشه دیگه اصلا نمیفهمه
اینم بگم چند روز قبلش من فندک توشلوارش پیداکرده بودم و برداشتم عصبانیتش از اونم هست میگه من همه غلطی میکنم تو به روی من نیار
خلاصه بگم خسته شدم از بددهنیاش چکارکنم
بازم من جواب فحشهاشو نمیدم و سکوت میکنم ولی اون هرچی از دهنش دربیاد میگه
جوابم بدم مشت میزنه🥺