بچها من ی شب بعد جهیزیه چیدنم با خونواده همسرم ب اختلاف خوردیم
یعنی صداشون شنیدم که مادرش خواهراش داداشش
هرچی از دهنشون در میومد ب من گفتن از اونجا باهاشون قطع کردم ارتباطمون. البته این اتفاقا رو پدر شوهرم نمیدونه
این اتفاقا برا همین چند روزه
حالا قرار بریم ی مسافرت زیارتی
همسرم میکه باید بیای خونه ما
بش گفتم تو برو آزادی.
ولی من نمیام
من هیچ وقت پامو خونتون نمیزارم
هرچی از دهنش در اومد گفته
علنی گفته من صداش شنیدم ک گفته دوس ندارم بیاد
خالا میگی بیا میگه ن الا ب لا بیا من موندم چیکار کنم
برم شخصیتم خورد میشه
نرم شوهرم ول نمیکنه
موندم چیکار کنم