نمیدونم از چی بگم ازکجا شروع کنم بغض داره خفه م میکنه امشب دعوامون شد سر خانواده گور به گورش کلی کتکم زد خون دماغ شدم و رگ مچ دستم از فشار عصبی متورم و کبود شده بماند چقد حرف بارم کرد و منم واسه کم کاری تیروئیدم زود عصبی میشم کلی جیغ زدم و داد وبیداد با خانوادهش تویه ساختمونیم اونا خونه نبودن خونه عمویه شوهر م بودن گفت حتمٲ باید ماهم بریم یعنی هرسری خانوادهش جایی میرن ماهم باید بریم گفتم حوصله ندارم خودمون کمی بیرون بریم یه دور بزنیم یهو عصبی شدو دادو بیداد راه انداخت که تو غلط میکنی نمیایی و فلان و از این به بعد نمیزارم حتی خونه پدرتم بری و این حرفا راستش منم خیلی دیگه جوش آوردم و کلی گریه کردم ٱخه توروخدا بگید حق من اینه هیچکدوم از دخترا و عروساشون شرایطش مثل من نیس وکلی ادعا دارن و معذرت میخام عین خر سوار شوهرشون شدن اون وقت من به خاطر یه چیز الکی که حق هر زنیه باید اینجوری اعصابم خورد شه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
دعوای تو چ تاثیری داشت حالا! تو که میدونی کسی با مادرشوهر تو یه ساختمونه یکسری محدودیت داره اگر نه هم که باید مستاجری بکشه نهایت ش یه خونه ای ته شهر بخره. پس تحمل کن. یا اگر نمیتونی راهتو جدا کن.