تا ۴ سالگی از عکس گرفتنمیترسیدم..منطقمم این بود که میرم توی عکس گیر میافتم.توی همه عکسا در حال جیغ و فرارم.
یا اینکه عاشق پیام بازرگانی بودم.موقع پیام بازرگانی اگه کاری برام پیش میومد تلویزیون رو خاموش میکردم که همونجا متوقف بشه میرفتم و میومدم میدیدم تموم شده غوغا به پا میکردم.
هیییی دلم برا بچگیم تنگ شده🤕
😂😂😂😂
😂😂😂😂
تو بچگیه نمکینی داشتی دایی جان :)
اخی چقد عشقی تو
عاشقت شدم که
بچگی تباهی داشتی گل جان😂😂
من با ٢٨ سال سن هنوزم ساده و احمقم
وقتی رعدوبرق میزد فکمیکردم خداعکس میندازه😂😂
من فقط میترسیدم یادم بره نفس بکشم
متاسفانه من الان خنگول و ساده ام
خیلی باحال بودی😂💔حالا من از بچگی به فکر شوهر بودم برای خودم خانواده شوهر خیالی داشتم کلی داستانای متفاوت خیال پردازی میکردم😂💔
کلاس اول بودم بابام یه ماشین داشت پشتش نوشته بود زامیاد منم نمیدونستم نقطه ها بهم چسبیدن ب معلما و دوستام میگفتم اسم ماشینمون زامباده🤣🤣
