شش بار ای وی اف کردم این هفتمین باره
دیگه نمیخاستم شروع کنم شوهرم که اوایل راه پشتمو خالی کرد الان مث یک کوه پشتمه اون دوباره راه برام وا کرد
بالاخره دوباره شروع کردم برای بارهفتم... هفت عدد مقدسیه شاید خوشی منم پشت این عدد نهفته باشه....
دوشنبه 6 اذر سه تا جنین مهربونمو برام انتقال دادن... این سری انگاربا بقیه دفعه ها فرق میکنه... به شوهرم از اومدنش میگم از اومدن بچه... از حسم...
دیشب که بخاطر استراحت من، شوهرم غذا پخت گفتم تشکراز غذا... بعد گفتم: راستی چراتو از من سرسفره تشکر نمیکنی اگه بچه باشه اون از تو یادمیگیره شوهرمم خندید وگفت: هروقت همسن نفس(اسم خواهرزادم) شد
تشکر میکنم که یاد بگیره😅نفس پنج سالشه😍
منتظرم، منتظر یه حس خوب
حس دیدن بی بی چک مثبت
حس دیدن بتای عالی
حس تهوع و ویار(مسخرست، حتی ارزوی ویار دارم)
دلم میخاد قلبشو ببینم شکم قلبمه مو ببینم به دنیاش بیارم دستای کوچولوشو بگیرم و ببوسم
برای دل خودم نوشتم اگه دوس داشتین یه صلوات برای مثبت شدن من بفرستید 🙏