بعد سالهاااا دعوتم کرد خراب شدش
من بارها دعوتش کردم یا خودش دلش گرفته پاشده اومده با بچش
حالا یه بار اون بعد سالها دعوتم کرد
به من گفت برو تو اتاق خواب ما لباس عوض کن
رفتم ؛ لباسای خودمو دخترمو درآوردم ؛ اومدیم نشستیم ؛ دوتا از دوستای دیگشم اونجا بودن
بعد یه ساعت رفت اتاق؛ اومد بیرون ؛ جلوی جمع گفت تو اتاق پول داشتم نیست!!!! انگار آب داغ ریختن سرم !!!!!! نمیدونم گفت پونصددهزار یا پنج میلیون !!!!!!!!
اینو گفت و نشست و دیگه هیچی نگفت !!!!!
بعدشم از اول تا اخر مهمونی فقط با اون دوستاش حرف میزد و به اونا تعارف میکرد ؛ انگار نه انگار وجود داریم ما
خیلی حالم بده خیلی