من با عشق با همسرم ازدواج کردم ولی الان بعد ۶ ماه خصیت واقعیشو دیدم خیلی دارم اذیت میشم به نظرتون چی ...
ازدواج دوممه، ازدواج اولمو توی یه سن خیلی کم بود، ۱۴ سالم بود، یه دختر ۹ ساله دارم که از وقتی که دوباره ازدوتج کردم پدرش نزاشته حتی صداشم بشنوم از لحاظ روحی خیلی داغونم از یه طرفم نمیخوام با هیچکس حرف بزنم کسی حالمو ببینه چون این یکی انتخاب خودم بود و به خاطرش خیلی سختی کشیدم
قبلا عشق نشون میداد اذیتم نمیکرد، الان فقط حرسم میده ناراحتم میکنه فشهای بدی بهم میده، انگار که باهام لج افتاده، به شدت وابسته پدر مادرشه، محبت دنیارو به اونا میکنه ولی اصلا به من اهمیت نمیده برعکس مدام باهام لجه
اصلا اهمیت نمیده به حرفام اصلا براش مهم نیست ناراحتی من، اگه دو شبانه روز گریه کنم براش مهم نیست واقعا نمیدونم جیکار کنم، گاهی به سرم میزنه خودمو بشکم چون از وقتی چشم باز کردم خوشی ندیدم دیگه واقعا خسته شدم
اینو من خودم با عشق انتخاب کردم به خاطرش جنگیدم با مخالفتای خانواده، بچمو از دست دادم، من نمیخواستم ازدواج کنم به خاطر بچم میگفتم میشینم بزرگش میکنم ۴ سال هم مجرد موندم، این اومد انقد حرفای قشنگ زد دلمو برد ولی الان...