اون چند سالی میشود که نیست،هست اما دیگر خودش نیست، میگوید ،میخندد،میخنداند ولی هیچکس نمیداند او مرده، دیگر قلبی ندارد که بتپد یعنی قلبی برایش نگذاشتند ، فقط کالبدی متحرک است . از اخرین باری که دیدمش سالها میگذرد ، یادم است که چشمانش خیس بود ، بی هیچ حرفی فقط به من نگاه میکرد ، چشم در چشم ، دلم میخواست بغلش کنم ،یک دل سیر و بگویم میدانم عزیزِ جانم میدانم آرام باش . اما نمیتواستم ، کاش زمان برگردد به اخرین باری که دیدمش ،دلم تنگ است اخر و راهی برای رفع این دلتنگی نیست . اما حالا که سالها میگذرد به جایی که اخرین بار دیدمش نگاه میکنم تا دلتنگی ام کمی کم شود ، آینه را میگویم