اولین بارم بود.داشتیم باشوهرم صبحانه میخوردم.داشتم صحبت میکردم یکدفعه ب لکنت افتادم فکم جابجاشد.افتادم لرزیدم.بیهوش شدم.تایکساعت منگ بودم.دوباره فهمیدم ک توبیمارستانم.مادرشوهرم وپدرشوهرم داشتن بادکترثحبت میکنن.تازه کم کم حالم اومدسرجام.وقتی فهمیدم کلی ب حال خودم گریه کردم.دردنداشتم.ولی ایشاللاکه سرهیچکس نیاد.خیلی حس بدیه