شوهرم کارش فنیه وگاهی تو خونه های مردم کار میکنه پارسال رفته بود خونه یه خانم پنجره نصب کرده بود که گفت یه بچه داره شوهرش شهید شده و پدرش بیشتر تماس هارو باهمسرم می گرفت برای کار بعد از چندوقت برای یه کار دیگه هم زنگ زد وشوهرم کسی رو فرستاد انجام داد منم گفتم چون زن تنهاست دوست ندارم بری خونش کار کنی،بعد امشب اومد خونه یه مشکل عناب دستش بود من خیلی دوست دارم شستم یه ظرف آوردم حس کردم مشماش یجوریه پرسیدم کسی داده اول به شوخی گفت دزدیم دوباره پرسیدم گفت اون خانمه منو جلومغازه دیده گفته پنجره ای که نصب کردید خرابه سرمامیاد میشه بیاید ببینید مشکلش چیه منم رفتم گفتم باید چسب بزنید اونم اینو داد گفت مادرش آورده خلاصه من عصبانی شدم دادو بیداد که چرا رفتی مگه من نگفته بودم نرو گفت با مادرش بود گوشی رو برداشتم زنگ بزنم خانمه گفت بخدا من زندگیمو دوست دارم ازصبح تا شب حتی توالت کار میکنم برای اینکه تو خوشحال بشی و...گفتم چرا دروغ گفتی مادرش نبوده گفت برای اینکه تورو آروم کنم اصلا یادم نبوده گفتی نرو اونجا.حالا من موندم و کلی سوال تو ذهنم که نکنه چیزی بوده بینشون دروغ میگه از طرفی شوهرم منو خیلی دوست داره تا حالا چیزی ازش ندیدم ولی میترسم از سر یادگیری گولش بزنن از طرفی میگم نکنه من خیلی ساده ام حرفاشو باور میکنم،مغزم هنگه😭