الزاما هر نظری محترم نیست، نظر و تفکر داعشی ها و نازی ها محترم نیست، اساسا احترام برای نظر نیست، نظرات یا معتبر هستند یا معتبر نیستند، یا اگر بخواییم مبتلا به نگاه سیاه و سفید نشیم و تقسیم بندی خودی و غیرخودی توی ذهن مون شکل نگیره که نظر خودی معتبر و غیرخودی نامعبتره؛ میگیم هر نظری به درجاتی معتبره. احترام مال صاحب نظره، پس آدما محترمن ولی نظرات الزاما محترم نیستن، نظرات یا معتبرن یا معتبر نیستن، یا درجاتی از اعتبار رو دارن🙌. البته گاها ممکنه خودم مبتلا به همون دیدگاه سیاه و سفید یا خودی و غیرخودی بشم 😕🤦🏻♀️. ممنون میشم برای حاجتم صلوات بفرستین 🙏🏻🩷
یه موضوعی رو راجب مادرشوهرم خیلی وقت بود به شوهرم میگفتم اون میگفت نه مامانم انقدر هم دیگه بی عقل نیست تا اینکه پری روز با برادرشوهرم سه تایی نشسته بودیم برادرشوهرم همون حرف منو زد و من یهو زدم زیر خنده و باذوق میگفتم دیدی گفتم داداشت هم میدونه چخبره تو هنوز نفهمیدی ... وای برادرشوهرم نمیدونی چجوری نگاه میکرد و میگفت دلت خنک شدها😂
جاریم زایمان کرده بود رفته بودیم خونه اش ... آقا اون روز همونطور که نشسته بودیم مادرشوهرم شروع کرد جلو مادر جاریم غیبت کردن از یه بنده خدایی که فامیل جاریم هم میشناسنش ...برادرشوهرم خیلی شیک و مجلسی به ترکی گفت هیچی نگو اونو میشناسن قیافه خانواده جاریم که خودشون هم ترک هستن و قشنگ فهمیدن قضیه چیه خیلی باحال بود بنده خدا انقدر خجالت کشید خدا میدونه یه اشاره به خودم که ترکی بلد نیستم کردم و گفتم این روش همیشه جواب نمیده بنده خدا قرمز شد از خجالت
مادرشوهرم منو تو کوچه امون دید و اومد صحبت کنه اگه اوکی بود بیان خواستگاری(همسایه مادربزرگم بودن) من کلی گفتم نه و دو روزی خبری نبود روز سوم اومد گفت شوهرم و بچه هام از سرکار نیومدن میخوام ناهار ببرم براشون شما ماشین دارین منو هم برسونین سر راه خلاصه رفتیم و ۴ نفر اونجا بودن که با تعریف های خودش برادرشوهر و پدرشوهر و کارگرشون و شوهرم بودن ... من وقتی رفتیم دیدم سه نفرشون یه طرف وایسادن یکیشون اون طرفه و با خودم گفتم اینا که که پیش هم هستن حتما پسراش و شوهرشن از قیافه هاشون خوشم نیومد رو برگردوندم و چشمم خورد به نفر چهارم گفتم به به چه هیکلی چه قد و بالایی چه چشمایی و اومدیم خونه به مامانم گفتم اینا کارگر دارن به اون خوشگلی چجوری روشون شد منو ببرن اونجا اون پسرای زشتشون نشون بدن من از کادگرشون بیشتر خوشم اومد مامانم کلی زد تو صورت خودش و داد و بیداد خجالت بکش و از این حرفا ولی آخر سر معلوم شد اونی که دلم خواست کارگرشون نبود پسرشون بود من قاطی کرده بودم