اینجا مینویسم تا بمونه ایشالا بعدش همه چی خوب شد بیام گاهی این تاپیک بخونم
پسرم شنبه ۲۰ آبان بدنیا اومد بخاطر کمبود اکسیژن بردنش تو دستگاه مادرم کنارم بود که ویروس گرفت و خیلی حالش بد بود به ناچار فرستادمش خونه خودم روز بعد مرخص شدم بخاطر سزارین نمیتونستم از دختر کوچولوم نگهداری کنم فرستادم خونه خاله اش دخترم خیلی بهم وابسته است و هر روز قلبم هزار تیکه میشه که چطور داره بدون من و باباش سر میکنه روز دوم خودمو بطور رو پا کردم رفتم پیش بچم با دکتر صحبت کردم که بچمو بیارم خونه اما شبش یهویی سرماخوردگی شدید گرفتم و نمیتونم بچمو بیارم روزی ۲۰ تا پله رو میرم پایین تا دو دقیقه از دور بچمو ببینم امروز تو دستگاه باباش صداش زد واکنشی نداشت خودم صداش کردم شروع کرد دست و پا زدن دلم داره میترکه دوتا بچم نیستن خودمم تنها و مریض افتادم گوشه خونه نمیدونم چکار کردم به این روز افتادم خیلی درد دارم خیلی درد دوری بچه هام درد بخیه ها درد ورم سینه تا شیرم خشک شه درد سرما خوردگی و سرفه های ناجور درد تنهایی چرا همه چی باهم اتفاق افتاد خدایا منو با بچه هام امتحان نکن بهم توانایی بده بچه هام منو دارن منم جز خودت کسی رو ندارم