من مریوان زندگی میکنم
مادرم تهرانیه
پدرم کورد
با پسر عموم ازدواج کردم
یکی از ماما ها اومد تو اتاق گفت یالا شلوارتو در بیار دیگم حق نداری تو بخش زایشگاه شلوار بپوشی
منم یه ادم خجالتی کاری ک گفتو انجام دادم
گفت واریس نداری و رفت بیرون
یکی دگ اومد تختو مرتب کرد
رنگ و رومو دید گفت چرا میترسی
گفتم درد داره؟
گفت نمیتونم دروغ بگم درد داره واقعا
دگ رنگم دو برابر زرد شد
یکی دیگه اومد گفت رو تخت دراز بکش بزار سرم وصل کنم
چون درد نداشتم باید امپول فشار میزدن
گفتم اروم برام بزن گفت باشه عزیزم
خیلی مهربون بود از خودش برام تعریف کرد
ولی اومد سرمو وصل کنه دید رگم اصلا خون نداره
از استرس خونش بند اومده بود
دوباره از اول رگ پیدا کرد برعکس این یکی انقدر خونش زیاد بود ریخت رو زمین
خلاصه تا شب چندبار ماما عوض شد
قرص زیر زبونی بهم دادن
یکم درد داشتم
مامانمم تو اوتوبوس تو راه بود
خوابم نمیبرد راه میرفتم
یکی از ماماها اومد گفت ایدا بخواب فردا زایمان داری
گفتم گشنمه با این سوپه سیر نشدم ک