به نام خداوند جان و خرد؛💙
شروع رمان ترسناک طنز و فوق هیجانی❤️🔥
•روحت برای من•
#part 1
با حس سر درد شدیدی چشمامو باز میکنم.. بوی
سوختگی.. بوی خون.. بوی جسم مرده.. یه بوی گندی همه جا رو برداشته بود
چندبار چشمامو باز و بسته میکنم تا همه چی برام
واضح ترشه سعی می کنم خاطراتو یادم بیارم
چی شد که الان اینجام دوستام کجان؟! فاطمه
عما ! یادمه آخرین بار داشتیم احضار روح
میکردیم دستای همو محکم گرفته بودیم و به شدت ترسیده بودیم
... صدای پایی هی نزدیکترو نزدیکتر میشد اما متوجه هیچ پایی روی زمین نمی شدم
یادم نمیومد! اصلا یادم نمیومد چه کلمه
ای واسه اتمام این کار وجود داشت!)
... باد شدیدی یهویی وزید خوب که نگاه کردم متوجه یه سایه نزدیک دیوار شدم انگار داشت یه چیزی رو می نوشت این بار با دقت بیشتری نگاه کردم به یکباره صدای فروریختن قلب مو احساس کردم (توانتخاب شدی)! همون لحظه سرم گیج رفت و دیگ نفهمیدم چیشد...
چشمامو که باز کردم دیدم اینجام به خونه متروکه روبرو خیره شدم باید سر در می آوردم چرا من انتخاب شدم اصلا یعنی چی این فرد یا بهتره بگم این موجود عجیب غریب کی بود! همه این سوالا ت ذهنم رژه میرفت وهیچ جوابی براشون نداشتم؛ به خودم تکونی دادم و بلند شدم هر جور شده باید می فهمیدم قضیه چیه از پله ها بالا میرمو و وارد راهرو میشم دوتا اتاق سمت راست و یه دونه سمت چپ با دست و پای لرزون سمت اولین اتاق میرم یه در چوبی سوخته آروم بازش میکنم و وارد اتاق میشم
"یه اتاق با دیوارهای آبی یه تخت یه نفره با روپوش مشکی تیکه های آینه چسبیده به دیوار معلوم بود یکی با مشت محکم کوبیده به شیشه!"
دکور اتاق بود جوری بود که رعشه به تن آدم مینداخت..