2777
2789
عنوان

انشا

| مشاهده متن کامل بحث + 1207 بازدید | 34 پست

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

کتاب، کتاب، کتاب؛ چه نویسم از این آرامِ جان، تا حق مطلب را ادا کرده باشم؟ درِ سالن کتابخانه را که باز می کنم انگار همگی با هم سلام می دهند و به یک مطالعه ی جذاب دعوتم می کنند.


تا برسم پشت میزم، هرکدام میانه ی راه گویی صدایم می زنند؛ یکی از زبان تاریخ می گوید، یکی جغرافیای زمین را به رخ بقیه می کشد، آن یکی راه و رسم موفقیت را جار می زند، دیگری با دستورات آشپزی اش، پیشنهاد پخت شام دلچسب می دهد، یکی شان هرروز صبح صدایم می زند که بروم از قفسه برش دارم و داستان های ویکتور هوگویش را بخوانم.


تا اینکه می رسم پشت میز و خودم را مهمان یک فنجان چای خوش عطر می کنم. روی میزم پر از کتاب های مختلف است. همان کتاب هایی که صبح علی الطلوع صدایم میزنند تا بخوانمشان، من هم دلشان را نمی شکنم و می آورم می نشانمشان ور دلم.


با داستان هایشان میخندم، اشک میریزم، در فکر فرو می روم، درس جدیدی می آموزم… چه لحظه ی دل انگیزی است وقتی که کتاب خوان های عزیز به کتابخانه ام می آیند و نشانی کتاب مورد نظرشان را می پرسند. تک تک کتاب ها را از جان و دلم برایشان تعریف می کنم.


مثل پدر یا مادری که بچه هایش را پیش بقیه تعریف و تمجید می کند! حیف است این همه دنیای رنگارنگ کتاب ها، بمانند توی قفسه ها و خاک بخورند. کاش همه بیایند و برای یک بار هم که شده دست بگذارند روی دل این کتاب ها و فقط یک صفحه اش را باز کنند و بخوانند. من قول می دهم انقدر رفیقشان می شوند که محال است بروند و دیگر به اینجا هم سر نزنند.


از دلتان می آید دست رد بزنید بر سینه ی کتابی که شما را به دوستی دعوت می کند؟! این کتاب ها با زبان بی زبانی دنبال کسی می گردند که هر چه می دانند، از دل و جان به شما هم بیاموزند.


باید کتابدار شوید تا بفهمید چه لذتی دارد از صبح علی الطلوع تا هنگامه ی غروب، چشم در چشمان این کتاب ها بدوزید؛

مثل عاشق ها که لحظه ای چشم بر نمی دارند از معشوقشان…

چطور میتوانم بی تفاوت از کنارشان رد شوم و نگاهی به دل نوشته هایشان نیندازم؟


من کتابدارم

نمی توانم هرچه از کتاب های نازنینم آموخته ام تنها برای خودم نگه دارم. هر که به کتابخانه مان سر بزند و از هر کدام از این دلبرها بپرسد، هرچه می دانم می گویم. انقدر از دلبری هایشان سخن می گویم تا خودشان، عاشق و شیفته ی کتاب ها شوند.

و هرگاه عاشق شدند، هرگز پشیمان نخواهند شد.

این است عشق هر روز من.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز