فقط دلم میخاس گریه کنم جلویه خودمو گرفته بودم فقط اشک از چشمام نریزه دانشگاهمم یه شهر دیگس میرم خوابگاه اول اینکه اصلا تو خوابگاه راحت نیستم
امروزم که دانشگاه بودم تمام مدت دوس داشتم گریه کنم رفتم داخل تا همه با هم دوس شدن اکیپ و اینا تشکیل دادن من رفتم تک اون ته نشستم همه با هم حرف میزدن و میخندیدن استراحت بین کلاسا هم باهم بودن من خودم تک مینشستم تو محوطه خیلی حس بدی داشتم انگار تنها من اونجا غریب بودم
واقعا نمیدونم چطور میتونم ۴ سال تحمل کنم واقعا دیگه دوس ندارم برم خیلی حس بدی داشتم دوس دارم الان گریه کنم بغض گلومو گرفته تو خوابگاهم نمیتونم گریه کنم